حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۹۰

۱

خراب کرده ی چشمان پر خمار توام

به هم برآمده از زلف تاب دار توام

۲

به چشم مرحمت ای دوست یک کرشمه که دل

ز دست شد ز سر دست پر نگار توم

۳

شبان تا به سحر در میان خون گردم

مگر شبی که میسر شود کنار توم

۴

همین بسم که به فتراک خویش بربندی

اگر سمینم اگر لاغرم شکار توم

۵

از آن زمان که دلم بردی و ندادم جان

ز بس خجالت و تشویر شرمسار توم

۶

منم که گر همه عالم به دشمنی یک روی

به روی کار بر آیند دوست دار توام

۷

هزار بارم اگر بفکنی و برداری

همان نزاری شوریده روزگار توام

تصاویر و صوت

نظرات