حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۸۹۴

۱

برون نمی رود از سر هوای روی توام

به روز و شب به دل و جان مقیم کوی توام

۲

همین که روی نمودی به من فغان برخاست

ز بند بندم و در بند بند موی توام

۳

نه یاد می کنی از من نه باز می پرسی

بیا که جان به لب آمد در آرزوی توام

۴

اگر چه غرق شدم در محیط عشق هنوز

بدان که نقطه ی جان و تن است سوی توام

۵

وگرچه بهتر از اینم چه کار می آید

ولیک عمر به سر شد به جست و جوی توام

۶

عجب نبود که از زلف صولجان کردی

عجب ترست که سرگشته گرد کوی توام

۷

رقیب گفت نزاری مکن فضولی بیش

تو دوستار فلانی و من عدوی توام

۸

جواب گفتم آری تو باد می پیمای

من ار تو دشمنی ار دوست خاک پای توام

تصاویر و صوت

نظرات