
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۱
۱
ز من سرگشته در کویِ خرابات
چه می خواهند اصحابِ کرامات
۲
ز فطرت نیست بیرون آفرینش
یکی گنگ و یکی صاحب مقالات
۳
ندایِ لَن ترانی چون شنیدی
مکن اصرار بر طورِ مناجات
۴
مقامِ عاشقان جایی ست بی جای
ز خود بیرون شو و رفتی به میقات
۵
اگر عاشق نیی زفتی فسرده
وگر هستی چه می خواهی ز طامات
۶
به دوران در میفکن خویشتن را
وگر افتاده ای هیهات هیهات
۷
ندانم تا کی ای آسیمه سر باز
برون آیی ز دورانِ سماوات
۸
مجاریِ دماغ ار عقل داری
بپرداز از محالات و خیالات
۹
وگر در بندِ خویشی چاره یی کن
برون آی از خیالات و محالات
۱۰
وگر بیرون شدی یک باره از خویش
شدی فی الجمله مستغرق در آن ذات
۱۱
به اِلّا گر رسیدی رستی از لا
ازین جا بازدانی نفی و اثبات
۱۲
نزاری زنده دل را دوست دارد
نه میّت را چون رهبان عزّی ولات
۱۳
دو چشم از هرچه غیرِ اوست بربند
اگر با دوست می خواهی ملاقات
تصاویر و صوت

نظرات