حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۱۲

۱

ما نیز قیامت که بگفتند بدیدیم

با حور نشستیم و به فردوس رسیدیم

۲

زان می که حلال است چنان مست ببودیم

کز هرچه حلال است و حرام است بریدیم

۳

مستان الستیم ولی نفی گمان را

با خلق نمودیم که بی خود زنبیدیم

۴

آب خضر اینجاست که ماییم ولی چشم

باریک نظر بود سر چشمه ندیدم

۵

اول به دم اهل علو غره نبودیم

صوری به جهان در زسر جهل دمیدیم

۶

دیگر به ورع جامه ی طامات ندوزیم

یک رنگ ببودیم و دوتایی بدریدیم

۷

تو خود منه ای خواجه که ما هم چو گروهه

با آخر سررشته ی خود باز دویدیم

۸

آن بار کژی بود که بی فایده عمری

از عقل به تنبیه و ستم می طلبیدیم

۹

دیوانه ببودیم نزاری و محال است

امید به هشیاری آن می که چشیدیم

۱۰

گر فایده ی دیگرت از عشق نباشد

آخر نه بدین واسطه از خود برهیدیم

تصاویر و صوت

نظرات