حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۱۴

۱

تا دُردیِ درد او چشیدیم

دامن ز دو کون در گرفتیم

۲

با هم نفسان درد عشقش

در کنج فنا بیارمیدیم

۳

بر بوک یقین که بوک بینیم

زهری به گمان دل چشیدیم

۴

گه در هوسش ز دست رفتیم

گه در طلبش به سر دویدیم

۵

در عالم عشق او عجایب

آوازه ی او بسی شنیدیم

۶

درمان چه کنیم درد او را

کین درد به جان و دل خریدیم

۷

عشقش چو به ما نمود خود را

صد پرده به یک زمان دریدیم

۸

نور رخ او چو شعله ای زد

خود را زفروغ او بدیدیم

۹

می دان تو که ما ز آب و خاکیم

زین هر دو برون رهی گزیدیم

۱۰

چه آب و چه خاک زآن چه ماییم

در پرده ی غیب ما بدیدیم

۱۱

چون پرده ز روی کار برخاست

از خود نه ازاو بدو رسیدیم

۱۲

پیوستگیی چویافت نزاری

از ننگ خود از خودی بریدیم

تصاویر و صوت

نظرات