حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۲۷

۱

چنان آرزومندِ دیدارِ اویم

که جان می‌رسد بر لب از آرزویم

۲

چه ها می‌رسد بر سر از دستِ هجر

به نامحرم این قصه چون باز گویم

۳

از آن گه که محرومم از رویِ خوبش

فرو می‌رود اشکِ حسرت به رویم

۴

شبی سدره از ژاله‌ی ارغوانی

به خون صفحه‌ی ارغوانی بشویم

۵

اگر چه بمردم ز هجران ولیکن

عرق چین او زنده دارد به بویم

۶

چو کحل الجواهر کشم در دو دیده

غباری گر آرند از آن خاک کویم

۷

به جز جامِ می غم گساری ندارم

اگر چند سر در کش از عیب گویم

۸

من و کوزه‌ی راح گو سنگ طعنه

به هم در شکن توبه‌ی چون سبویم

۹

نزاری شکیبایی از می ندارد

زِ من کی شود باز دیرینه خویم

تصاویر و صوت

نظرات