
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۴۰
۱
بوی بهار آمده ست و وقت گل ستان
باد خزان رفت و فتنه های زمستان
۲
باغ و چمن از نسیم گل شده بویا
سرو سهی سایه اوفکنده به بستان
۳
روی زمین از بهار غنچه گرفته ست
سوی چنار آمده ست بلبل دستان
۴
وقت نشاط است و خرّمی و جوانی
بی خبران غافل اند خفته چو مستان
۵
جام و صراحی بَرَد به سایه گل بن
مجمع آزادگان و باده پرستان
۶
مطرب و ساقی ز باده خرّم و سرخوش
خوش نظران در کنارشان شده سستان
۷
عهد چنان کرده ام که باز نگردم
باقی پیمان ما که بود شکست آن
۸
یک دم عمرم اگرچه بی تو سرآید
بر دل من روز نیست آن که شب است آن
۹
خیز نزاری ز نیستی به در آ تو
دست فرو کن بگیر دامن هستان
تصاویر و صوت

نظرات