حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۴۲

۱

دورم دریغ موسمِ عشرت ز دوستان

نزدیک شد که باز شود تازه بوستان

۲

یارم نمی خورد غم من هیچ و من همه

خون می¬خورم به جای مِی آخر نکوست آن

۳

هرگز نداشت بی گره کینه ابروان

سبحانه تعالی آخر چه خوست آن

۴

ای رشکِ آفتابِ جهان تاب روی تو

یا رب چه آفتاب و چه ماه وچه روست آن

۵

گر بر رسند کآفت خورشید و ماه کیست

خورشید و ماه هر دو بگویند اوست آن

۶

از نورِ محض خلقتِ او آفریده اند

چون خلقِ خاکیان نه ز نشو و نموست آن

۷

عشّاق را ز سنگ ملامت حجاب نیست

آن کو نداشت طاقتِ سنگی سبوست آن

۸

یا رب بود که یاد نزاری همی کنند

در بارگاهِ خسرو آفاق دوستان

۹

آن شاهِ سرفراز که در جنب رایتش

بر چرخ نیست اتلس ازرق رگوست آن

تصاویر و صوت

نظرات