
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۵
۱
ما را ز عشق کی بود ای دل به جانت نجات
روزی که نامِ عشق بر افتد ز کاینات
۲
بگرفت چار سویِ وجودم بلایِ عشق
وز هیچ سو گریز ندارم ز شش جهات
۳
ناممکن است کز دلِ احبابِ مهربان
بیرون شود محبّتِ یارِ شریف ذات
۴
جانا ، دلا ،خلاصه ی عشقا به صد زبان
ناید کمالِ حسنِ تو در حیّزِ صفات
۵
گر بشنود حسنِ تو آوازه بت پرست
رغبت کند به عزمِ زیارت به سومنات
۶
سر پیشِ روی بت ننهادی به سجده باز
با لات اگر مطالعه کردی مطیعِ لات
۷
خلقی به تشنگی چو سکندر بمانده اند
در ظلمتِ تحیّر از آن چشمه ی حیات
۸
تا نیل بر کرانه ی ماهت کشیده اند
عشّاق را ز دیده روان کرده ای فرات
۹
تا کی بود نزاریِ بی چاره ذرّه وار
سرگشته در هوایِ تو بی صبر و بی ثبات
نظرات