
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۵۹
۱
چه میخواهی پیاپی عهد بستن
چو عادت کردهای پیمان شکستن
۲
به جان میبایدم پیوند با تو
گرم پیوندِ جان خواهی گسستن
۳
اگر خواهی به حسرت سینه سفتن
ورم خواهی به کزلک دیده خستن
۴
نه آن صیدم که با جانان بکوشم
توانم هرگز از قیدِ تو جستن
۵
چه بودهست اتّصال از بدوِ فطرت
به مرگ از دوستی نتوان برستن
۶
مرا از زندگانی در جهان چیست
زمانی با دلآرامی نشستن
۷
ز گل گر خنده میخواهی نزاری
چو ابرت بر سرش باید گرستن
۸
قدم چون در نهادی در پی دل
ز نام و ننگ باید دست شستن
۹
اگر چون سنگ تن در جور دادن
وگر با نازنینان در ببستن
نظرات