
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۷۱
۱
به گدایان نرسد شاه سواری کردن
عاقلان را نرسد شیفته کاری کردن
۲
نه چو حلاجی انا الحق نتوانی گفتن
نه خدایی لمن الملک نیاری کردن
۳
پادشاهی و جهان داری و فرمان رانی
هیچ ازین ها نتوانی چونه یاری کردن
۴
مال پوشیدن و چون مار نشستن بر گنج
هم چو اعما بود و آینه داری کردن
۵
احمقی باشد و با مزبله در زیر بغل
دعوی رایحه ی مشک ِ تتاری کردن
۶
آخر ای یار عزیز آن چه نداری مطلب
چیست با نفس شریف این همه خواری کردن
۷
حسد و بغض و تعصب نکنند اهل صفا
دوستی باید و دل داری و یاری کردن
۸
اگرت چشم به بخشایش بخشاینده ست
بایدت گوش به تنبیهِ نزاری کردن
۹
زور و زر هر دو وبالند بنه گردن طوع
چاره ای نیست نزاری تو و زاری کردن
نظرات