
حکیم نزاری
شمارهٔ ۹۹۸
۱
کُنج خراباتِ عشق، جای من و گنجِ من
خواه زمان بر زمین، خواه زمین بر زمن
۲
ملکِ قناعت بود، سلطنتی معنوی
سلطنتی بیفتور، مملکتی بیفتن
۳
از همه جنسم به سر، وز همه نوعم گریز
الّا از جامِ می، الّا از جانِ دّن
۴
خونِ دلم میخورد، چند خورم خونِ رز
من شده در خونِ او، او شده در خونِ من
۵
مایهی نفع است و ضرّ دایهی عقل و جنون
راحتِ جان است و روح آفتِ مغز و بدن
۶
مینهد و میکند فعلِ بد و نیک فاش
قاعدهی صلح و جنگ خاصیتِ مرد و زن
۷
همنفسان را به لطف خستهدلان را به طبع
کرده به دم چون مسیح پرورشِ جان و تن
۸
عربده خو را به قهر بیهده گو را به جبر
کرده به نیشِ زبان زهرِ غضب در دهن
۹
هست نفاق و وفاق هر دو درو مجتمع
مشرک اگر نیستی هر دو به هم برشکن
۱۰
شرک حریفِ بدست نیک بپرهیز ازو
اصلِ خلاف است و شر از بُن و بیخاش بکن
۱۱
بشنو اگر عاقلی پندِ نزاری برو
همنفسِ راح باش با دگران دم مزن
تصاویر و صوت

نظرات