حکیم نزاری

حکیم نزاری

شمارهٔ ۹۹۹

۱

هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من

هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من

۲

یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ‌ او

تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من

۳

جور هجران می‌کشم بر بویِ‌ آن کز وصلِ‌ او

باز بستاند شبی دیگر زمانه دادِ من

۴

عشق هر بارِ دگر بر من اساسی می‌نهاد

آمده‌ست این بار تا بر هم زند بنیادِ من

۵

با خردمندان اگر الفت ندارم باک نیست

عشق بر من عرضه کرد اوّل قدم استادِ من

۶

زین کمندم حالیا باری خلاصی روی نیست

محکم افتاده‌ست قیدِ خاطرِ آزادِ من

۷

در نمی‌گنجد نزاری خانه بگرفته‌ست دوست

رخت گو بیرون بر از کنجِ خیال آبادِ من

تصاویر و صوت

نظرات