حکیم نزاری

حکیم نزاری

بخش ۱۶ - پاسخ روز یا خورشید

۱

روز شد باز گرم و بر جوشید

که: «مرا کی توان به گل پوشید؟

۲

من که پیش تو خرد و مختصرم

چندبار از جهان بزرگترم

۳

نرسد با منت بزرگ‌سری

غم خود خور که تو نه مرد خَوری

۴

کمترین گنج‌خانه‌ام دریا‌ست

واپسین چاکر درم جوزاست

۵

تو پلاس‌سیه به صد تشویش

به سر اندر کشیده همچو کشیش

۶

من متوّج به افسر زرکش

بر سریر فلک سلیمان‌وَش

۷

هرکه را طالعش زِ من باشد

مالک ملکت زَمَن باشد

۸

گر تو هستی سوار بر ادهم

بارگیر من است اشهب هم

۹

گر سیاه تو دور تازنده‌ست

چرده من هنوز پازنده‌ست

۱۰

با من آخر نفاق چند کنی؟

دعوی (و) طمطراق چند کنی؟

۱۱

همه کس را ز روز شرم و حیاست

پای ستر و صلاح از او برجاست

۱۲

نه چو شب کز وجود او فقها

بی‌حیایی کنند چون سُفها

۱۳

همه اندیشه محال کنند

میل و رغبت به زلف و خال کنند

۱۴

شوخ‌چشم و ستیزه‌روی شوند

بی‌محابا به بام و کوی شوند

۱۵

شب ناگاه بی‌حجیب روند

که تهی‌مغز و پر‌نهیب روند

۱۶

چون ز پیشش بهانه برخیزد

صد حجاب از میانه برخیزد

۱۷

با همه کس چو پیش کار شود

در همه چیز یار غار شود»

تصاویر و صوت

نظرات