
حکیم نزاری
بخش ۱۷ - پیغام هفتم شب
۱
شب دگر باره در محاکا شد
چون مجازات بیمحابا شد
۲
گفت: «شوخی و حد ببردی تو
خوش خوشم نیک برشمردی تو
۳
من نه آنم که نسبتم کردی
سخت بیوقع و رتبتم کردی
۴
یار خلوتنشین عشاقم
آرزومند یار مشتاقم
۵
وقت ایشان همیشه خوش دارم
همه شبْشان پیالهکش دارم
۶
بر سر کویشان عسس باشم
با شکر مانع مگس باشم
۷
گاه بر بام پاسبان باشم
گاه در خانه میزبان باشم
۸
زخمه عود و زخمه تنبور
روی خوب و خلاصه انگور
۹
خواهم آماده با حریف و ندیم
منکرم گو سؤال کن ز حکیم
۱۰
که نخواهد سماع روحانی؟
که ننوشد شراب ریحانی؟
۱۱
خال مصباح چون برافروزد
شب خلوت ز شمع من سوزد
۱۲
بی حضور وجود من در جمع
ندهد هیچ روشنایی شمع
۱۳
بس که خواهد که روی من بیند
شب همه شب ز پای ننشیند»
نظرات