حکیم نزاری

حکیم نزاری

بخش ۲۰ - آشتی کردن روز با شب و مدح شاه

۱

روز چون شب به عذر سر بنهاد

او هم افگند شیوه‌ای بنیاد

۲

گفت: «هستی تو یار دیرینه

محرم روزگار دیرینه

۳

سخنی بود در میان قایم

من و تو هر دو مدعی دایم

۴

به نهایت رسید و غایت کار

کردی اقرار بعد چند انکار

۵

پس به انصاف مستحق گشتی

چون سپردی به حق مُحِق گشتی

۶

دوستار توام چرا دانی

که به روز عدوی شه مانی

۷

نسبتی باشدت به روی سیاه

با سواد خط مبارک شاه

۸

سر گیسوی ست پرچم او

که شبی دیگر است بر خم او

۹

کله پرچمش چو باز شود

راست چون زلف تو دراز شود

۱۰

رنگ انگور مطبخی داری

لاجرم دست و دل سخی داری

۱۱

کار ما نیست جز دعاگویی

بندگی کردن و رضاجویی

۱۲

دست بردار و گو به صدق آمین

ایزدت حافظ و نصیر و معین»

تصاویر و صوت

نظرات