
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۱۰۱
۱
زهی لعل لبت درج لئالی
مه روی ترا شب در حوالی
۲
چو چشمت گشتم از بیمار شکلی
چو زلفت گشتم از آشفته حالی
۳
حدیث زلف خود از چشم من پرس
«سل السهران عن طول اللیالی»
۴
ز شوق قامتت مردم خدا را
«ترحم ذلتی یا ذالمعالی»
۵
ز هجرت ناله میکردم خرد گفت
عبید از یار دوری چون ننالی
تصاویر و صوت

نظرات
مصطفی علیزاده