
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۱۵
۱
ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کاینات نیست
۲
از پیش یار اگر نفسی دور میشوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست
۳
در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتیست که در ممکنات نیست
۴
رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو
غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست
۵
بگذار هر چه داری و بگذر که مرد را
جز تَرک توشه، توشهٔ راه نجات نیست
۶
از خود طلب که هر چه طلب میکنی ز یار
در تنگنای کعبه و در سومنات نیست
۷
دریوزه کردم از لب دلدار بوسهای
گفتا برو عبید که وقت زکات نیست
تصاویر و صوت

نظرات