
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۱۶
۱
ترک سرمستم که ساغر میگرفت
عالمی در شور و در شر میگرفت
۲
عکس خورشید جمالش در جهان
شعله میزد هفت کشور میگرفت
۳
چون صبا بر چین زلفش میگذشت
بوستان در مشک و عنبر میگرفت
۴
هر دمی از آه دودآسای من
آتشی در عود و مجمر میگرفت
۵
بوسهای زو دل طلب میکرد لیک
این سخن با او کجا در میگرفت
۶
قصهٔ دردش عبید از سوز دل
هر زمان میگفت و از سر میگرفت
تصاویر و صوت

نظرات
ناشناس