
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۱۸
۱
سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت
۲
لطافت لب و دندان و مستی چشمش
چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت
۳
به لابه گفت که از حد گذشت جور رقیب
به طنز گفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت
۴
بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش
که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت
۵
عبید را دل سنگینش امتحان کردند
عیار دوستیش بر محک ز حد بگذشت
نظرات
نریمان
پاسخ: مصرع اول درست به نظر میرسد، مصرع دوم مطابق فرموده تصحیح شد.