عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۲۴

۱

هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

۲

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد

سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت

۳

هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت

هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت

۴

در کوی عشق بی سر و پائی نشان نداد

کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت

۵

عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت

کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت

۶

شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند

کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیرمحسن
۱۳۹۹/۰۷/۱۸ - ۰۰:۳۸:۵۶
بیت سوم از این غزل نیست.