
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۲۶
۱
دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست
به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
۲
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
۳
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
که پیش زنده دلان عقل در شماری نیست
۴
ملامت من مسکین مکن که در ره عشق
به دست عاشق بیچاره اختیاری نیست
۵
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه به جز غم عشق را کناری نیست
۶
ز شوق زلف بتان بیقرار و سرگردان
منم که مثل من آشفته روزگاری نیست
۷
اگر ز مستی و رندی عبید را عاریست
مرا از این دو صفت هیچ عیب و عاری نیست
تصاویر و صوت

نظرات