
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۲۷
۱
بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست
بیش از این قوت سرپنجهٔ هجرانم نیست
۲
کردهام عزم سفر بو که میسر گردد
میکنم فکر و جز این چاره و درمانم نیست
۳
روی در کعبهٔ جان کرده به سر میپویم
غمی از بادیه و خار مغیلانم نیست
۴
سیل گو راه در او بند به خوناب سرشک
غرق طوفان شده اندیشهٔ بارانم نیست
۵
سر اگر میرود از دست بهل تا برود
سر سودای سر بی سر و سامانم نیست
۶
حسرت دیدن یاران جگرم سوخت عبید
بیش از این طاقت نادیدن یارانم نیست
نظرات
نریمان
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
فاطمه یاوری