عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۳

۱

شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا

عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا

۲

غم همنشین من شد و من همنشین غم

تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا

۳

زینسان که آتش دل من شعله میزند

تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا

۴

ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار

تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا

۵

از دور دیدمش خردم گفت دور از او

دیوانه میکند خرد دوربین مرا

۶

گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی

خورشید بنده گردد و مه خوشه‌چین مرا

۷

تا چون عبید بر سر کویش مجاورم

هیچ التفات نیست به خلد برین مرا

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۰۳

نظرات

user_image
پرنیان
۱۳۹۱/۰۹/۰۳ - ۰۹:۴۰:۴۷
من تا این غزل را با خط شکسته خوشنویسی نکردم به زیبایی های پنهان ان پی نبردم کاش میشد انرا برایتان اپلود کنم تا قضاوت کنید . سپاس
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۱/۰۷ - ۱۵:۴۹:۴۴
پرنیان جان واژها از نگاه نگاردن هم جهانی دارند که به چند بعدی دیدن ادبیات کمک میکند افرین به شما
user_image
A Arzani
۱۴۰۳/۰۵/۳۱ - ۰۷:۴۷:۱۷
من منظور بیت 5 را متوجه نشدم. خوانش صحیح این بیت چگونه است؟ لطفا راهنمایی کنید.
user_image
رضا از کرمان
۱۴۰۳/۰۶/۰۱ - ۰۲:۱۵:۴۷
سلام  جناب ارزانی  باز هم موضوع تضاد بین عقل معاش آدمی با عشق الهی در وادی عاشقی است  هنگامی که آدمی پا در طریق عاشقی میگذارد اول عقل است که به او نهیب میزنه وهشدار میده  چرا چون با معیار های اون مطابقت نداره  خرد دور بین یعنی عقل آدمی که سرگشتگی  آینده عاشق را میبیند حالتی که با دیگران متفاوته واین از منظر عقل اشتباهه واون به روال عادی زندگی عادت داره  ،خرق عادت براش یک تابو است  دیوانه میکند مرا  بنظرم میشه گفت من را از راه بدر میبره به من فرصت عاشقی نمیده  شاد باشی عزیز