
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۳
۱
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
۲
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
۳
زینسان که آتش دل من شعله میزند
تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
۴
ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار
تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
۵
از دور دیدمش خردم گفت دور از او
دیوانه میکند خرد دوربین مرا
۶
گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی
خورشید بنده گردد و مه خوشهچین مرا
۷
تا چون عبید بر سر کویش مجاورم
هیچ التفات نیست به خلد برین مرا
تصاویر و صوت

نظرات
پرنیان
امین کیخا
A Arzani
رضا از کرمان