عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۳۲

۱

دردا که درد ما به دوایی نمی‌رسد

وین کار ما به برگ و نوایی نمی‌رسد

۲

در کاروان غم چو جرس ناله می‌کنم

در گوش ما چو بانگ‌درایی نمی‌رسد

۳

راهی که می‌رویم به پایان نمی‌بریم

جهدی که می‌کنیم به جایی نمی‌رسد

۴

این پای خسته جز ره حرمان نمی‌رود

وین دست بسته جز به دعایی نمی‌رسد

۵

بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس

ممکن نمی‌شود که بلایی نمی‌رسد

۶

هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق

از خوان پادشاه صلایی نمی‌رسد

۷

گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید

سلطانی این چنین به گدایی نمی‌رسد

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۱۲
کلیات عبید زاکانی (موش و گربه) به کوشش دکتر محمدجعفر محجوب - عبید زاکانی - تصویر ۹۶
کلیات عبید زاکانی (شامل: رساله دلگشا، قصائد، غزلیات، قطعات، رباعیات، عشاقنامه) با مقدمهٔ شهریار یاربخت (نوذر اصفهانی) - عبید زاکانی - تصویر ۷۸

نظرات