عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۳۴

۱

دلم ز عشق تبرا نمی‌تواند کرد

صبوری از رخ زیبا نمی‌تواند کرد

۲

غم از درون دل من برون نمی‌آید

که ترک مسکن و ماوی نمی‌تواند کرد

۳

بروی خوب مرا دیده روشنست ولی

به هیچ وجه مهیا نمی‌تواند کرد

۴

برفت دوش خیالش ز چشم من چه کند

مقام بر لب دریا نمی‌تواند کرد

۵

به صبر کام توان یافتن ولیک چه سود

چو صبر در دل ما جا نمی‌تواند کرد

۶

عبید گه گهی از بهر مصلحت میگفت

که توبه میکند اما نمی‌تواند کرد

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۱۲

نظرات