عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۳۷

۱

نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود

خاطر از کوی توام جای دگر می‌نرود

۲

تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز

بر زبانم سخن شهد و شکر می‌نرود

۳

عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا

هرگزم دل به گل و سنبل تر می‌نرود

۴

مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش

«در من این عیب قدیم است و بدر می‌نرود»

۵

دوستان از می و معشوق نداریدیم باز

«که مرا بی می و معشوق بسر می‌نرود»

۶

غم عشقش ز دل خستهٔ بیچاره عبید

گوشه‌ای دارد از آنجا به سفر می‌نرود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ارسلان دلخواه
۱۳۹۵/۰۴/۱۷ - ۲۰:۲۳:۵۰
دو مصرع در گیومه، تضمین از سعدی است.