عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۳۹

۱

دوش اشکم سر به جیحون می‌کشید

دل بدان زلفین شبگون می‌کشید

۲

ناتوان شخص ضعیفم هر زمان

اشک‌ریزان ناله را چون می‌کشید

۳

گاه اشکش سوی صحرا می‌دواند

گاه آهش سوی گردون می‌کشید

۴

ناگهان خیل خیالش بر سرم

لشکر از بهر شبیخون می‌کشید

۵

دید آن چشم بلابین دم‌به‌دم

تا گریبان جامه در خون می‌کشید

۶

آستین بر زد خیالش تا به روز

رخت از آن دریا به هامون می‌کشید

۷

غمزه‌اش تیری که می‌زد بر عبید

لعل او پیکانش بیرون می‌کشید

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۱۴
کلیات عبید زاکانی (شامل: رساله دلگشا، قصائد، غزلیات، قطعات، رباعیات، عشاقنامه) با مقدمهٔ شهریار یاربخت (نوذر اصفهانی) - عبید زاکانی - تصویر ۸۰

نظرات