
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۴۰
۱
هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
مه را نظیر رویش گفتن روا نباشد
۲
موئی چنان خمیده چشمی چنان کشیده
در چین به دست ناید و اندر ختا نباشد
۳
با او همیشه ما را جز لاله در نگیرد
با ما همیشه او را جز ماجرا نباشد
۴
گر حال من نپرسد عیبش مکن که هرگز
سودای پادشاهی حد گدا نباشد
۵
ما کشتگان عشقیم همچون عبید ما را
عقلی سلیم نبود صبری بجا نباشد
نظرات
شادرام
رضا
Mehdi Z