عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۴۱

۱

دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش می‌کرد

دیده می‌دید جمال تو و دل غش می‌کرد

۲

روی زیبای تو با ماه یکایک می‌زد

سر گیسوی تو با باد کشاکش می‌کرد

۳

سنبل زلف تو هرلحظه پریشان می‌شد

خاطر خستهٔ عشاق مشوش می‌کرد

۴

زو هر آن حلقه بر گوشهٔ مه می‌افتاد

دل مسکین مرا نعل در آتش می‌کرد

۵

تیر بر سینه‌ام آن غمزهٔ فتان می‌زد

قصد خون دلم آن عارض مهوش می‌کرد

۶

از خط و خال و بناگوش و لب و چشم و رخت

هرکه یک بوسه طمع داشت غلط شش می‌کرد

۷

پیش نقش رخ تو دیدهٔ خونریز عبید

صفحهٔ چهره به خونابه منقش می‌کرد

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۱۵

نظرات

user_image
کمال داودوند
۱۳۹۷/۰۲/۲۱ - ۲۰:۱۷:۳۳
در این جا در مصرع آخر این شعر خونابه (قدیمی مجاز) خون معنی میدهد