
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۴۲
۱
مردیم و یار هیچ عنایت نمیکند
واحسرتا که بخت عنایت نمیکند
۲
در پیش چشم او لب او میکُشد مرا
وان شوخچشم بین که حمایت نمیکند
۳
چندان که عجز حال بر او عرضه میکنم
در وی به هیچ نوع سرایت نمیکند
۴
پیش کسی ز شکر و شکایت چه دم زنم
کهاندیشهای ز شکر و شکایت نمیکند
۵
در حق بندگان نظر لطف گاهگاه
هم میکند ولیک به غایت نمیکند
۶
تا گفتهام دهان تو هیچست از آن زمان
با ما ز خشم هیچ حکایت نمیکند
۷
بلبلصفت عبید به هرجا که میرسد
غیر از حدیث عشق روایت نمیکند
نظرات