عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۴۷

۱

باد صبا جیب سمن برگشاد

غلغل بلبل به چمن در فتاد

۲

زنده کند مردهٔ صد ساله را

باد چو بر گل گذرد بامداد

۳

زمزم مرغان سخندان شنو

تا نکنی نغمهٔ داود یاد

۴

موسم عیشست غنیمت شمار

هرزه مده عمر و جوانی به باد

۵

وقت به افسوس نشاید گذاشت

جام می از دست نباید نهاد

۶

تا بتوان خاطر خود شاددار

نیست بدین یک دو نفس اعتماد

۷

خاک همانست که بر باد داد

تخت سلیمان و سریر قباد

۸

چرخ همانست که بر خاک ریخت

خون سیاووش و سر کیقباد

۹

انده دنیا بگذار ای عبید

تا بتوان زیست یکی لحظه شاد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد نصری
۱۴۰۳/۰۱/۱۹ - ۱۹:۰۶:۴۲
الحق این پند از خواجه عبید زاکانی بسیار آدم را سرحال و غم را به باد می دهد.