
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
بود و وجود ما را باک از عدم نباشد
۲
سلطان وقت خویشیم گرچه ز روی ظاهر
لشگر کشان ما را طبل و علم نباشد
۳
مشتی مجردانیم بر فقر دل نهاده
گر هیچمان نباشد از هیچ غم نباشد
۴
در دست و کیسهٔ ما دینار کس نبیند
بر سکهٔ دل ما نقش درم نباشد
۵
جان در مراد یابی در حلقهای که مائیم
رندان بینوا را نیل و بقم نباشد
۶
چون ما به هیچ حالی آزار کس نخواهیم
آزار خاطر ما شرط کرم نباشد
۷
در راه پاکبازان گو لاف فقر کم زن
همچون عبید هر کو ثابت قدم نباشد
تصاویر و صوت

نظرات
نریمان
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.