عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۶۴

۱

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می‌کرد

دلم آتشکده و دیده چو دریا می‌کرد

۲

نقش رخسار تو پیرامن چشمم می‌گشت

صبر و هوش من دل‌سوخته یغما می‌کرد

۳

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می‌سوخت

دود سودای توام قصد سویدا می‌کرد

۴

نه کسی حال من سوخته دل می‌پرسید

نه کسی درد من خسته مداوا می‌کرد

۵

پیش سلطان خیال تو مرا غم می‌کشت

خدمتش تن زده از دور تماشا می‌کرد

۶

دست برداشته تا وقت سحر خاطر من

از خدا دولت وصل تو تمنا می‌کرد

۷

هردم از غصهٔ هجران تو می‌مرد عبید

باز امید وصال تواش احیا می‌کرد

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی به کوشش پرویز اتابکی - عبید زاکانی - تصویر ۱۲۲
کلیات عبید زاکانی (شامل: رساله دلگشا، قصائد، غزلیات، قطعات، رباعیات، عشاقنامه) با مقدمهٔ شهریار یاربخت (نوذر اصفهانی) - عبید زاکانی - تصویر ۱۳۳

نظرات

user_image
امیرابوالفضل عباسیان
۱۳۹۵/۰۶/۱۹ - ۰۶:۴۴:۳۳
با عرض سلام وخسته نباشید خدمت اساتید و دوستان گرامی میخواستم بگم وزن شعر فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن هست ؛ فاعلاتن بحر رمل هست
user_image
موسی عبداللهی
۱۴۰۲/۰۶/۲۸ - ۱۳:۰۱:۰۸
    🔹شرح ابیات:   ✍️دوش، هوس و عشق مرا به وجود تو مشتاق و مست وتنور می‌کرد. دلم گرم و آتشین، و چشمانم درخشان مانند دریا بود. شکل تو، در پیرامون چشمانم می‌چرخید و صبر و هوش من را که دلسوخته و غمگین شده بود ربوده بود. شعله شوق و عشق تو در هر لحظه درونم می‌سوخت و دود عشق تو، طمع سوزانم را داشت.   ✅ هیچکس راجع به حال و دردم سوخته دلم سؤال نمی‌کرد و هیچ‌کس درد من را که خسته و درمان ناپذیر شده بود، علاج نمی‌کرد. در حضور سلطان خیال تو، اندوه مرا درگیر می‌کرد و وی از دور خدمتم را تماشا می‌کرد.     🔑 اما تا صبح، در انتظار لحظه‌ای با خاطره من، با دست بالا، از خدا آرزوی رسیدن به وصال تو می‌کردم. هر لحظه عبید از درد هجران تو می‌مرد، اما باز هم امید به وصال تو، او را زنده می‌کرد.