
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۶۴
۱
دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
۲
نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
۳
شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم میسوخت
دود سودای توام قصد سویدا میکرد
۴
نه کسی حال من سوخته دل میپرسید
نه کسی درد من خسته مداوا میکرد
۵
پیش سلطان خیال تو مرا غم میکشت
خدمتش تن زده از دور تماشا میکرد
۶
دست برداشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا میکرد
۷
هردم از غصهٔ هجران تو میمرد عبید
باز امید وصال تواش احیا میکرد
تصاویر و صوت


نظرات
امیرابوالفضل عباسیان
موسی عبداللهی