
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۷۳
۱
در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش
خوشا کسیکه کند عیش با نگاری خوش
۲
کنار جوی گزین گوش سوی بلبل دار
کنون که هست به هر گوشهای کناری خوش
۳
گرت به دست فتد دامنی که مقصود است
بگیر دامن کوهی و لالهزاری خوش
۴
بیا به وصل دمی روزگار ما خوش کن
به شکر آنکه ترا هست روزگاری خوش
۵
به رغم مدعیان در فراق او هرکس
بپرسدم که خوشی گویمش که آری خوش
۶
مرا ز صحبت یاری گریز ممکن نیست
هزار جان عزیزم فدای یاری خوش
۷
دل عبید نگردد شکار غم پس از این
گرش به دام افتد چنان نگاری خوش
نظرات
نریمان
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.