
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۷۵
۱
نه بر هر خان و خاقان میبرم رشک
نه بر هر میر و سلطان میبرم رشک
۲
نه دارم چشم بر گنجور و دستور
نه بر گنج فراوان میبرم رشک
۳
نه میاندیشم از دوزخ به یک جو
نه بر فردوس و رضوان میبرم رشک
۴
نه بر هر باغ و بستان مینهم دل
نه بر هر قصر و ایوان میبرم رشک
۵
ز من چرخ کهن بستد جوانی
بر آن ایام و دوران میبرم رشک
۶
چو رنج دیگرم بر پیری افزود
به حال هرکسی زان میبرم رشک
۷
چو دردم میشود افزون در آن حال
بر آن کاو میدهد جان میبرم رشک
۸
عبید از درد مینالد شب و روز
بر آن کاو یافت درمان میبرم رشک
تصاویر و صوت

نظرات
کسری
امین کیخا
امین کیخا