
عبید زاکانی
غزل شمارهٔ ۷۶
۱
ای ترک چشم مستت بیمار خانهٔ دل
زلف تو دام جانها خال تو دانهٔ دل
۲
آنجا که ترک چشمت شست جفا گشاید
تیر بلا نیاید جز بر نشانهٔ دل
۳
خونابهٔ سرشکم ریزند مردم چشم
از آستانهٔ تو تا آسمانهٔ دل
۴
دل اوفتاده عاجز بر آستانهٔ تو
تا عاجز اوفتادم بر آستانهٔ دل
۵
دارد عبید مسکین دائم هوای عشقت
هم در میانهٔ جان هم در میانهٔ دل
تصاویر و صوت

نظرات
کسرا