عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۸

۱

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را

کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را

۲

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت

خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را

۳

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم

می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را

۴

تا به دامان وصالت نرسد دست امید

دستْ کوته نکند اشک ز دامان ما را

۵

در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم

گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را

۶

ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر

کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی (موش و گربه) به کوشش دکتر محمدجعفر محجوب - عبید زاکانی - تصویر ۶۹

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۱/۱۱/۲۹ - ۰۳:۳۶:۳۱
تا به دامان وصالت نرسد دست امید دست کوته نکند اشک ز دامان ما را..! . کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را