عبید زاکانی

عبید زاکانی

غزل شمارهٔ ۸۱

۱

منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم

غریب شهر کسان و ز دیار خود محروم

۲

به درد و رنج فرومانده و ز دوا نومید

نشسته در غم و از غمگسار خود محروم

۳

گزیده صحبت بیگانگان و نااهلان

ز قوم و کشور و ایل و تبار خود محروم

۴

ز روزگار مرا بهره نیست جز حرمان

مباد هیچکس از روزگار خود محروم

۵

ز آه سینه بسوزم اگر شوم نفسی

ز سیل این مژهٔ سیل بار خود محروم

۶

ز هر بدی که به من می‌رسد بتر زان نیست

که مانده‌ام ز خداوندگار خود محروم

۷

امید هست عبید آنکه عاقبت نشوم

ز لطف و رحمت پروردگار خود محروم

تصاویر و صوت

کلیات عبید زاکانی (شامل: رساله دلگشا، قصائد، غزلیات، قطعات، رباعیات، عشاقنامه) با مقدمهٔ شهریار یاربخت (نوذر اصفهانی) - عبید زاکانی - تصویر ۸۹

نظرات