
عبید زاکانی
شمارهٔ ۱۷ - ایضا در شکایت از قرض گوید
۱
وای بر من که روز شب شدهام
دایما همنشین و همدم قرض
۲
مدتی گرد هرکسی گشتم
بو که آرم به دست مرهم قرض
۳
آخرالامر هیچکس نگشاد
پای جانم ز بند محکم قرض
۴
... ن درستی نیافتم جائی
که مرا وارهاند از غم قرض
نظرات
mohsen
ح ا م د