
عبید زاکانی
شمارهٔ ۷ - در یاس از خلق و توکل به خدا
۱
نماند هیچ کریمی که پای خاطر من
ز بند حادثهٔ روزگار بگشاید
۲
خیال بود مرا کان غرض که مقصود است
حصول آن غرض از شهریار بگشاید
۳
بدان هوس بر سلطان کامران رفتم
که از عطای ویم کار و بار بگشاید
۴
ز پیش شاه و وزیرم دری گشاده نشد
مگر ز غیب دری کردگار بگشاید
۵
عبید حاجت از آن در طلب که رحمت او
اگر ببندد یک در هزار بگشاید
تصاویر و صوت

نظرات
dawodshah marwi herawi
حمیده عسکری بیحاربسته سری