
عبید زاکانی
شمارهٔ ۹ - در حسرت بر عمر گذشته
۱
به نای و نی همه عمرم گذشت و میگفتم
دریغ عمر و جوانی که میرود بر باد
۲
به آه و ناله کنون دل نهادهام چه کنم
قضا قضای خدای است هرچه بادا باد
نظرات