عمان سامانی

عمان سامانی

شمارهٔ ۱: کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

۱

کسی که گفت به گل نسبتی است روی تو را

فُزود قدر گل و بُرد آبروی تو را

۲

از آن به هر چمنی جست‌وجو کنیم تو را

که تا مگر ز گلی بشنویم بوی تو را

۳

بِهِل که شیخ به طاعت خَرَد بهشت که ما

به عالمی نفروشیم خاک کوی تو را

۴

به هر طرف دل جمعیتی پریشان خواست

به حکمت آن که پریشان نمود موی تو را

۵

خدای را دل ما را مُکَدَّر از چه کنی

که گاه جلوه خودش آینه است روی تو را

۶

ز خاک کوی خرابات پا مکش «عمان»

که آب رفته نیاید دوباره جویِ تو را

تصاویر و صوت

نظرات