
عمان سامانی
شمارهٔ ۴: برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست
۱
برون نمی کنم از سر هوای صحبت دوست
در این هوا اگر از تن برون کنندم پوست
۲
بنه به چشم من ای سرو دلنشین پایی
که دل نشینی سرو از ستادن لب جوست
۳
مبین به چشم کم ای مدعی به طره یار
کمند جان من است این اگر به چشم تو نوست
۴
مبال این همه زاهد، به ورد یارب خویش
نظر نمای که ذکر قلندران یاهوست
۵
به تیغ ناز کشد کاش، یار «عمان » را
که زندگی ابد یافت هر که کشته اوست
نظرات