عنصری

عنصری

شمارهٔ ۳۷ - در مدح سلطان مسعود غزنوی

۱

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

۲

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

۳

ماندست چون دل من در زلف او سیر

رخسار آبدارش در زلف تابدار

۴

گه بنددش بحلقه و گه داردش اسیر

تا همچنانکه اوست سیه گشت و بیقرار

۵

سرو و مه و بنفشه ببستان بهل که او

ماهیست پر بنفشه و سرویست پر کنار

۶

گفتم ستاره دارد در نوش تا بکرد

نوش ستاره دارش چشمم ستاره بار

۷

از عشق خیزد انده ، تا کی بلای عشق

در عشق خیر نیست من و نعت شهریار

۸

سلطان عصر شاه جهان سید ملوک

مسعود فخر عالم و آرایش تبار

۹

شد روزگار بندۀ او زانکه ننگرد

از روزگار جز بخداوند روزگار

۱۰

تا کامگار گشت بشاهی ودخسروی

یکدم زدن نگشت برو خشم کامگار

۱۱

شاها ز مرکب تو شگفت آیدم همی

کش تن بیافرید خداوند از وقار

۱۲

بیرون جهد ز دایره گر برکشی عنانش

وندر جهد چوران بفشاری بچشم مار

۱۳

اندر هوا چو باد و بباد اندرون چو کوه

وز بار او زمین نتواند کشید بار

۱۴

جسمش سپهر و زین قمر و تنگ آفتاب

عزمش عنان و حزم لگام و قضا چدار

تصاویر و صوت

دیوان استاد عنصری بلخی به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی (با حواشی و تعلیقات و تراجم احوال و فهارس و لغت نامه و مقابله با نسخه های خطی و چاپی) - عنصری بلخی - تصویر ۲۲۷

نظرات