
عنصری
شمارهٔ ۵۱
آمد ای شاه دوش ناگاهان
فیلسوفی به نزد من مهمان
پاک چون رای تو زدوده سخن
تیز چون تیغ تو گشاده زبان
گفت با من ز هر دری و شنید
از کم و بیش آشکار و نهان
از علوم کلام وز تفسیر
از نجوم و طبایع حیوان
هر چه پرسید دادمش پاسخ
به حد طاقت و حد امکان
گفت هر دانشی کزو جز وی
.........................
گفتم او را که یک سخن بر جای
پرسم از تو نکو دهیش لسان
پس بگو چیست آن سوار که هست
از دلش مرکب و ز گل میدان
پیش نرگس همی کند بازی
گرد سنبل همی کند جولان
گاه بر پرنیان کشد لشکر
گاه بر ارغوان زند چوگان
گفت کآری بلی بدین صفت است
حلقه زلف بر رخ جانان
گفتمش چیست آن سپیدی سیم
سینه اندر بساخته به میان
نرگس سوریش چو بادامی
گرد او تیر و گرد تیر کمان
گفت آن وصف چشم جانان است
چشم آن ماهروی مشک افشان
گفت پس چیست آنکه هستی او
نپذیرد به نیستیش گمان
ناپدیدی پدید و هستی نیست
رامش جان و اندرو مرجان
گفتمش کاین دهان یار من است
.........................
گفت پس چیست آن دو تاریکی
که بیار است روشنائی از آن
بر سر بر بر و گریبانش
دامنش در زمین فکنده کشان
به درازی چو دهر در گردون
به سیاهی چو عشق در هجران
گفتم این وصف آن گیسوی است
بوی چون مشک ، رنگ چون قطران
گفت پس چیست آنکه روی زمین
همه بگرفت از کران به کران
راست چون روشنائی خورشید
............................
گفتم آن جاه صاحب الجیش است
که گرفته ست طول و عرض جهان
تصاویر و صوت

نظرات
موسی عبداللهی
پاسخ شاه، سؤالات خود را از فیلسوف پرسید و او به هر سؤال با
پاسخی خوب و دقیق
پاسخ داد. بیت ۱۰: به حد طاقت و حد امکان فیلسوف، به تمامی قدرت و توانایی خود، در
پاسخ به سؤالات شاه تلاش کرد و هرچه ممکن بود از دانش خود بهره جست. بیت ۱۱: گفت هر دانشی کزو جز وی در
پاسخ به پرسش اخر شاه، فیلسوف میگوید که هر دانشی که وجود دارد، از خودش نیست و بر مبنای وجود اوست. بیت ۱۲: گفتم او را که یک سخن بر جای شاه، پس از
پاسخهای فیلسوف، او را با یک سؤال دیگر مواجه میکند. بیت 13: نرگس سوریش چو بادامیدر این بخش شاه، در مورد چشم زیبای عاشقانهٔ جانان، توصیفاتی از آن میدهد و آن را با یک باور مردمی که چشمان زیبا مثل نرگس هستند، مقایسه میکند. بیت 14: گرد او تیر و گرد تیر کمانشاه، دور چشم جانان را به شکل دایرههایی از تیر و کمان توصیف میکند. بیت 15: گفت آن وصف چشم جانان استفیلسوف
پاسخ میدهد و میگوید که این توصیف، به چشم زیبای جانان اشاره دارد. بیت 16: چشم آن ماهروی مشک افشانفیلسوف، جزئیات دیگری از چشم جانان را توصیف میکند و آن را با ماهی که رایحهٔ خوش مشک افشان دارد، مقایسه میکند. بیت 17: گفت پس چیست آنکه هستی اوشاه، سؤال دیگری را از فیلسوف میپرسد و میخواهد بداند که وجود این چشم جانان به چه علتی باقی میماند. بیت 18: نپذیرد به نیستیش گمانفیلسوف به شاه میگوید که وجود چشم جانان، قابل تصور و گمانزدن نیست و به نیستیش امکانی نمیدهد. بیت 19 ناپدیدی پدید و هستی نیستفیلسوف،
پاسخ دیگری به شاه میدهد و بیان میکند که وجود چشم جانان، در حالی که به نظر ممکن است ناپدید شود، در واقع پدیدار و موجود است. بیت 20: رامش جان و اندرو مرجانفیلسوف، در پایان
پاسخ خود، به وجود چشم جانان اشاره میکند و آن را به آرامش جانی و اندوه دریای شفاف مقایسه میکند. بیت 21: گفتمش کاین دهان یار من استشاه، پس از
پاسخ فیلسوف، سؤال دیگری مطرح میکند و دربارهٔ دو تاریکی در چشمان خود صحبت میکند. 22) گفت پس چیست آن دو تاریکیفیلسوف مجدداً
پاسخ میدهد و میگوید که این دو تاریکی، میتواند نشانگر روشنائی باشد. ناپدید شدن و ظهور کردن، وجود ندارد؛زندگی رامش و اندرو مرجان است. به او گفتم: "این دهان من است که این را میگوید." او پرسید: "آن دو تاریکی چیست که روشنائی از آن برمیآید؟" "چرخش سر به سر و گردنش، با گام هایی که بر زمین میافتد،"
پاسخ دادم. "مثل دوران دنیا در آسمان و مانند عشق در فراق." گفتم: "این وصف آن موهای پریشان است؛ بوی مشک و رنگ قطره های روغن." او پرسید: "آن چیست که از یک سوی زمین به سوی دیگر خشکیده است؟" من جواب دادم: "آن مانند نور خورشید است؛ راست و صاف." گفتم: "آنجا است که فرمانده لشکری است که طول و عرض جهان را فتح کرده است."