
عنصری
شمارهٔ ۳۱
۱
فغان زان پریچهر عیار یار
که با منش دائم به پیکار کار
۲
دو زلف سیاهش بماند بدان
که دو زاغ دارد بمنقار قار
۳
دهانی چو یک نار دانه دو نیم
مرا هست در دل از آن نار نار
۴
بنزد بزرگان بزرگم ولی
بنزدیک آن چشم خونخوار خوار
۵
بیاد توام نوش گردد همی
بکام اندرون زهر و دشوار وار
۶
چنان گشتم از فرقت آن نگار
که بر من ز عشقست بلغار غار
۷
اگر طمع کردی بجان و دلم
بدست و دل و جان تو بردار دار
تصاویر و صوت


نظرات