عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۰۰

۱

از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است

بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است

۲

باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز

چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است

۳

جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام

ور نه کس بوی تو از باد صبا نشنیده است

۴

غم دل آتش دل سوختگان است، فغان

که طرب آمده، آوازه ی ما نشنیده است

۵

عزتم بین که بر آرنده ی حاجات هنوز

از لبم نام تو هنگام دعا نشنیده است

۶

بد گمان گر شده باشم، مشو رنجه، که کسی

مهربان، شوخ ستمکاره نما، نشنیده است

۷

برد از صومعه وز دیر مغان چون عرفی

که در آن روضه کسی بوی وفا نشنیده است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
ارشیا گرامی زادگان
۱۳۹۷/۱۲/۰۲ - ۰۸:۲۳:۵۳
به گمانم بیتی که با " چستی و" شروع میشه به گونه ای دیگر آمده است