عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۱۰۱

۱

تا چشم عشوه ساز تو مهمان فتنه است

شیرین تبسمت نمک خوان فتنه است

۲

یا رب چه فتنه ای که به عهد تو روزگار

در گوشه ای نشسته و حیران فتنه است

۳

ناز آفت و کرشمه بلا، عشوه دل فریب

یاران حذر کنید که توفان فتنه است

۴

از فتنه ی غمش به که نالیم، چون مدام

دیوان شاه حسن در ایوان فتنه است

۵

گل گل فتاده پرتو رویت در انجمن

این بزم عیش نیست، گلستان فتنه است

۶

اسباب دلبری همه حسنش به فتنه داد

در عهد حسن او که به سامان فتنه است

۷

چون راز فتنه فاش نگردد که چشم او

در خواب هم سرش به گریبان فتنه است

۸

عرفی چه گونه حفظ دل خود کند، که باز

چشم کرشمه ساز تو دوران فتنه است

تصاویر و صوت

نظرات