
عرفی
غزل شمارهٔ ۱۰۶
۱
زبان ز نکته فرو ماند و راز من باقی است
بضاعت سخن آخر شد و سخن باقی است
۲
گمان مبر که تو چون بگذری جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقی است
۳
کسی که محرم باد صبا ست می داند
که با وجود خزان بوی یاسمن باقی است
۴
ز شکوه های جفایت دو کون پر شد، لیک
هنوز رنگ ادب بر رخ سخن باقی است
۵
نماند قاعده ی مهر کوهکن به جهان
ولی عداوت پرویز و کوهکن باقی است
۶
مگو که هیچ تعلق نماند عرفی را
تعلقی که نبودش به خویشتن باقی است
نظرات